یکی سنگ زان کوه خارا بکند
فروهشت زان کوهسار بلند
برگ مصور از یک نسخه دست نویس شاهنامه فردوسی، قزوین، حدود ۱۵۸۰ ترسایی، ۲۱.۶ در ۲۰.۳ سانتیمتر مرکب، گواش و طلا روی کاغذ، موزه هنر و تاریخ، ژنو
Rustam arrêtant le rocher, lancé par Bahman, avec son pied
Qazwin,
Vers 1580
Feuille: 216 x 203 mm
Encre noire, gouache et or sur papier monté sur carton
Musées d'art et d'histoire, Genève
album : Shâhnâma (Livre des Rois)
به دل گفت بهمن که این رستمست
و یا آفتاب سپیده دمست
به گیتی کسی مرد ازین سان ندید
نه از نامداران پیشی شنید
بترسم که با او یل اسفندیار
نتابد بپیچد سر از کارزار
من این را به یک سنگ بیجان کنم
دل زال و رودابه پیچان کنم
یکی سنگ زان کوه خارا بکند
فروهشت زان کوهسار بلند
ز نخچیرگاهش زواره بدید
خروشیدن سنگ خارا شنید
خروشید کای مهتر نامدار
یکی سنگ غلتان شد از کوهسار
نجنبید رستم نه بنهاد گور
زواره همی کرد زین گونه شور
همی بود تا سنگ نزدیک شد
ز گردش بر کوه تاریک شد
بزد پاشنه سنگ بنداخت دور
زواره برو آفرین کرد و پور
غمی شد دل بهمن از کار اوی
چو دید آن بزرگی و کردار اوی
Loading contexts...